تومان3,500
روایت نزدیکان و دوستان از شهید محمد علی حنایی
400 در انبار
سرهنگ جعفریان که فرمانده ی نظامی بود یا کاره ای دیگر، هی زنگ می زد و می گفت جنازه را باید تحویل بدهید، البته از ظهر به بعد، تقریبا کنترل شهر از دست شان در رفته بود. خون مردم به جوش آمده بود. هرچی به دهان شان می آمد، شعار می دادند. بیت آقای شیرازی و بیرون آن پر از آدم شده بود. همه منتظر کفن و دفن پیکر پدرم بودند. ساواک و نیروهای نظامی چون می خواستند هرچه زودتر این غائله ختم شود، گفتند که باید همین امشب دفنش کنید. آن هم ساعت دوازده شب! به مادرم که مخالف دفن پدرم در شب بود، گفتم: اگر جنازه بماند برای برای فردا، معلوم نیست بگذارند تشییع کنیم.
قسمتی از کتاب بزرگ چهنو
وزن | 100 g |
---|---|
نویسنده | مهدی الهی فرد |
نوبت چاپ | اول 1395 |
قطع | رقعی |
تعداد صفحات | 68 |
ناشر | بوی شهر بهشت |
جلد | گلاسه |
مهدی – :
سلام کتاب خوبی بود
مهدی – :
سلام کتاب خوبیه